نینی سایت: حدودا یک ماهی می شود که با مساله جدیدی روبه رو شدهام. نمی توانم بگویم مشکل؛ چون هر نوزاد و کودکی عادتهایی دارد که خوشایند یا ناخوشایند بودن آنها برای ما بزرگ ترها به معنی مشکل بودن یا نبودنشان نیست. اما طی یک ماه گذشته گاهی این مساله برای من و خانواده دردسرساز شده است .از چهار ماهگی به بعدِ سامی بود که متوجه شدم وقتی به خانه پدرم می رویم، بد خواب میشود و کلا به هم می ریزد. وقتی برای اولین بار حدود یک ماه پیش در منزل پدرم، سامی یک روز تمام را خوب نخوابید و فقط چرتهای کوتاه زد و بعد از آن، حسابی با اخلاق بدی که ناشی از کم خوابی بود، از خجالت ما درآمد،همگی فکر کردیم؛ خب! هر بچه ای روز خوب و بد دارد و حالا یکبار اینطور شده. تا اینکه بار دوم و سوم هم تکرار شد و بعد دیدیم وقتی به خانه بر می گردیم ،انگار دنیا را به سام داده اند. اول باورمان نشد، چون به آنجا بیشتر از هر جای دیگری عادت داشت؛ چهل روز اول بعد از زایمان که کلا در منزل پدرم بودم و آنها بیشتر از من مواظب پسرم بودند. بعد از آن هم، در طول ماه ،هر وقت به آنجا می رفتم ،با اینکه فاصله خانه پدرم تا خانه ما فقط پنج دقیقه است، حداقل چهار پنج روز لنگر انداخته و از اینکه دونفر مدام مواظب سام بودند و من بیشتر استراحت می کردم، حسابی لذت می بردم.
تا اینکه سام چهار ماهه شد و این تغییرات را به مرور در او مشاهده کردیم. اولین بار که این اتفاق افتاد، چون اصلا فکرش را هم نمی کردیم که دلیلش ممکن است تغییر مکان باشد و خانه پدرم برای پسر کوچولوی ما غریبه نبود، مجددا دو روزی ماندم و مدام به دنبال دلایل احتمالی کم خوابی و بی قراریش می گشتم، ولی می دیدم بچه کاملا سالم است و مشکلی ندارد. تا اینکه بابا گفت شاید چون بزرگتر شده و اطراف را بیشتر شناسایی می کند و به شرایط و وسایل خانه خودتان عادت کرده، با تغییر مکان بهانه گیری می کند. خلاصه بار سومی که این اتفاق رخ داد، مقاومت من شکسته شد و بالاخره پذیرفتم که دوران لنگر انداختن های چند روزه ام فعلا، تا نمی دانم چه زمانی ،به پایان رسیده است. نزدیک ظهر بود که پدرم من و سامی را برد خانه خودشان و از لحظه ای که رسیدیم تا غروب که مجبور شدیم ساک و بقچه به بغل برگردیم، شازده کوچولو چشم بر هم نگذاشت و حسابی حال و روزش به هم ریخته بود و متعاقب آن، ما هم ناراحت و نگران شده بودیم. وقتی غروب به خانه برگشتیم و طبق عادت همیشه در خانه، سامی را داخل کالسکه اش نشاندم، در عین ناباوری دیدم مثل بچه های خیلی بزرگتراز خودش، آهی کشید و عروسک گوسفندی سفیدش را محکم بغل کرد و با چشمان گردش به من زل زد و خندید. یک ربع طول نکشید که در همان کالسکه ،عروسک به بغل خوابش برد و تا سه ساعت تکان نخورد. کلی دلم سوخت که پسر کوچولوی من چقدر اذیت شده و تخت و اتاق و وسایل خودش را می خواسته ،ولی مگر می شود اصلا از خانه بیرون نرفت و تا کی اینطور می ماند؟
وقتی با فرد آگاه تری در این مورد مشورت کردم،گفت این حالت کاملا طبیعی است ،چون چهار پنج ماهی طول می کشد تا نوزاد متولد شده اطراف را شناسایی کند و این تازه آغاز وابستگی هایش است. وابستگی اصلی و مهم تر از خانه و وسایل، وابستگی به مادر است که از حدود پنج ماهگی شروع می شود (که البته ممکن است برای هر کودکی زمانش متفاوت باشد) و تا هشت ماهگی به اوج خود می رسد و برای تمام این مراحل باید رفتار مناسب و آگاهانه ای با کودک داشت، تا خدایی نکرده موجب سرخوردگی و عواقب بعد از آن نشود.
خلاصه ما از اینجا فهمیدیم که کوچولوی شیرین و ناز ما شروع کرده به فرستادن علایم مختلف بزرگ شدن…حالا برای راحتی و آرامش شازده پسر،صبح که به خانه پدر بزرگ می رویم، سر شب ساک به بغل برمی گردیم تا سام، شب را حسابی بخوابد و خواب عروسکهایش را ببیند. نمی دانم این مساله برای همه کودکان یکسان است یا خیر؟ و آیا همه مادرها با این قضیه روبه رو بوده اند یا نه! فقط این را می دانم که باید به خواست و راحتی این فرشته های کوچولو احترام گذاشت تا در بهترین شرایط روحی و در آرامش رشد و نمو پیدا کنند، چرا که هنوز برای عادت دادن آنها به دنیا و عادت های خودمان خیلی فرصت باقیست.
برگرفته از سایت: نینی سایت