نینی سایت: دیروز بدترین نوع ترس و وحشت را تجربه کردم. اتفاقی که متاسفانه ناشی از کمتجربگی و بهتر است بگویم کمتوجهی خودم بود و حسابی چشم و گوشم را باز کرد. پنج ماهگی پسرم رو به اتمام است و حدود یک ماهی است که شروع به غلتیدن کرده و آرامآرام پیشرفت بیشتری داشته. روزهای اول که توانست از حالت طاقباز به حالت دمر بیفتد، حرکت دیگری نمیکرد و گریه سر میداد تا بلندش کنیم. اما طی دو هفته به سرعت مهارتش بیشتر شد و حالا وقتی روی زمین است، در عرض دو ثانیه برمیگردد و روی سینه میافتد و تقریبا حرکت رو به جلو را هم شروع کرده و اصلا دوست ندارد دیگر طاقباز باشد. در طول این پنج ماهی که پسرم به دنیا آمده، بیشتر کارهای مربوط به تعویض پوشک و لباس و حتی بیشتر اوقات بازی کردن را در اتاق خواب و روی تختخواب خودمان انجام دادهام. چون من کمر درد خفیفی دارم و بلند کردن و گذاشتن بچه روی زمین کمی برایم سخت است. تخت خودش هم به خاطر داشتن نردههای محافظ مناسب انجام این کارها نیست.
از وقتی شروع به غلتیدن کرده، مامان همیشه به من گوشزد میکند که باید مواظب باشم و دیگر نمیشود سامی را روی مبل یا تخت بدون محافظ و هر جایی که ارتفاعی دارد، تنها گذاشت. دیروز زمان تعویض پوشک متوجه شدم نیاز به شستن هم دارد و برای اینکه مثل اکثر مواقع که لباسش کثیف میشود، این اتفاق نیفتد و مجبور نشوم لباس را عوض کنم، بدون اینکه پوشک و وسایل را آماده کنم و روی تخت بگذارم، خیلی سریع سامی را به دستشویی بردم و بعد روی تخت خودم گذاشتم. قسمت بد ماجرا که بعدا دلیل عذاب وجدانم شد، این بود که متوجه شدم پسرم به لبه تخت نزدیکتر از حد مجاز است، کمی هم مکث کردم ولی متاسفانه به جای اینکه سام را وسط تخت بگذارم، با خودم گفتم پوشک که همین اتاق بغلی است، توی کمد سام، دو قدم بردارم،رفتهام و برگشتهام، به این سرعت که اتفاقی نمیافتد. آخر اتاق سام دقیقا کنار اتاق خودمان است. چشمتان روز بد نبیند، پوشک را برداشته بودم که صدایی شبیه گرومپ آمد؛ شاید به اندازه یک صدم ثانیه میخکوب شدم. دوست نداشتم فکر کنم که سام افتاده، اول سکوت بود و دو ثانیه بعد صدای جیغ درآمد. تمام تنم سرد شد. بلند گفتم، وای سام و وقتی به سرعت برگشتم، دیدم پسرکم به حالت طاقباز، دقیقا افتاده حد فاصل بین تخت و میز آرایش در یک جای 30 سانتیمتری. پسر کوچولوی من شوکه شده بود و کمی هم سرخ و در حالی که دست و پاهایش رو به آسمان تکان میخورد، شروع کرد به جیغ و داد کردن. نفسم بند آمده بود، ولی خودم را جمع و جور کردم و بدون داد و فریاد کردن، به سرعت او را از روی زمین برداشتم و اول تا توانستم، با ناز و نوازش و قربانصدقه رفتن، سعی کردم بچه را که ترسیده بود آرام کنم. ولی اینقدر خودم از فکر صدمهای که ممکن بود به او وارد شده باشد، ترسیده بودم که متوجه شدم کف دستهایم کاملا خیس شده. ولی بالاخره گریههای بلند سام تبدیل به هقهقهای آرام شد. دوباره خیلی آرام او را روی تخت گذاشتم و شروع کردم به وارسی تمام نقاط بدنش تا ببینم با فشار دادن دست و پاها و پشت سر و کتفها جیغ میزند یا نه!
نگرانی شدیدی تمام وجودم را گرفت که نکند پشت سرش ضربه خورده باشد؛ چون با توجه به فاصله کم تخت و میز آرایش مسلما هنگام سقوط، سرش با دستههای کشوی میز برخورد داشته. وقتی کمی گذشت و آرام شد و دوباره به من لبخند زد، انگار دنیا را دو دستی به من دادند و خیالم راحت شد. تند و تند ماچش میکردم و به خودم بد و بیراه میگفتم. هرگز آن صحنه فراموشم نمیشود؛ الهی بمیرم! بچهام بدون شلوار و پوشک آنجا افتاده و ترسیده بود. اگر خدایی نکرده کوچکترین اتفاقی میافتاد، چه کار میکردم؟ حس کردم چقدر مادر بدی هستم که خطر را جدی نگرفتم… هنوز بعد از گذشت نزدیک به 48 ساعت، تپش قلب دارم و بدتر از همه این است که جرات نمیکنم به هیچ کس چیزی بگویم. تمام عمرم اینقدر نترسیده بودم؛ ترس توام با نگرانی و دلهره شدید که مجبور باشی خونسردی و آرامشت را هم به طور کامل حفظ کنی. یک لحظه غفلت در مورد بچههایی که شروع به تحرک میکنند، خطرناک است و این تازه شروع کار است؛ هنوز چهار دست و پا رفتن و زمین خوردنها مانده!
مامان سامی
برگرفته از سایت: نینی سایت