سلام بامداد عزیزم
کم کم داری قد میکشی. هفته به هفته دارد چهرهات عوض میشود. فرم صورتت دارد قوام پیدا میکند. انگار داری از بامداد نوزاد به بامداد خردسال نزدیک میشوی. گاهی ما، من و مادرت، یادمان میرود که تو حتی هنوز سه ماه هم نداری. از بس که چهرهات، نگاهت، چشمهایت از سنت بزرگتر است. انگار یادمان میرود که تو در نق زدنهایت، گریههایت، بغل خواستنهای بی حد و حصرت هیچ ارادهای نداری. تو یک نوزادی و امانتی هستی در دست ما و باید مراقبت باشیم.
بامداد جانم
این روزها بیشتر به خودم نهیب میزنم. نهیب میزنم که نکند از تو به اندازه چهره بزرگتر از سنت انتظار داشته باشیم. میدانم که این انتظار چه قدر فرزند را اذیت میکند. میدانم که ما باید بیتوقع و بیدریغ باشیم برای تو. حالا که نه، میدانم اما از وقتی که کلام در ذهن تو شکل میگیرد و معنای حرفهای ما را میفهمی، انتظار زیادی از تو به ضد خودش بدل میشود. تو را تبدیل میکند به یک کودک بی اعتماد به نفسِ از خود ناراضی. به یک کودک که همیشه در پی رسیدن به بهترین واهی است. به کودکی که بچگی نمیکند و از زندگی لذتی نمیبرد.
عزیز دلم
دوست دارم نوزادی کنی. نوزادی کردن اگر محتاج این میزان از بغل شدن و از این سوی خانه به آن سوی خانه رفتن است نوزادی کن. نوزادی کن و با چشمهای قشنگت جهان کوچکت را تماشا کن. نوزادی کن و با دهان قشنگت جهان را بمک. نوزادی کن و با دستهای قشنگت به جهان چنگ بزن. به کشف جهان خوش آمدی عزیزم. این تازه ابتدای جهانی است که تو در آن زندگی میکنی.
هفته دهم/ بازگشت به خانه
هفته نهم/ دردت به جانم پسرکم
هفته هشتم/ سفر به خانه پدری
هفته هفتم/ دومین سفر سه نفره
هفته ششم/ با تو پیش طبیب
هفته پنجم/ زندگی سه نفره
هفته چهارم/ امان از آرزوهای پدرانه
هفته سوم/ از روزهای دوری
هفته دوم/ پدر خوب، پدر بد
هفته اول/ تولد در بامداد بارانی
برگرفته از سایت: نینی سایت