خرگوش کوچولو عاشق نقاشی است؛ اما وقتی برای اولین بار به یک نمایشگاه نقاشی میرود؛ تازه متوجه میشود نقاشی کردن یعنی چه و هنرمندان نقاش میتوانند دنیا را هر طور که دوست دارند، با هر رنگ و طرح به تصویر بکشند. او میفهمد قرار نیست نقاشیها دقیقا شبیه به چیزی باشند که در واقعیت میبینیم. حالا او که به خانه بازگشته است؛ با نگاهی جدید نسبت به نقاشی، چهار مداد رنگی اش را بر می دارد و تا شب از هر چه دلش میخواهد نقاشی میکشد. ابتدا چند دایره میکشد و آنها را به خورشید و درخت و دکمه لباس تبدیل میکند. سپس آجرهای خانه سازی و بعد از آن دشتی پر از گلهای زرد. در آخر هم منتظره یک روز سرد برفی با آدم برفی. در پایان، او نمایشگاهی از نقاشی هایش برپا می کند و پدر و مادرش را برای دیدن کارهایش دعوت میکند. گویی دیدن یک نمایشگاه نقاشی، هم جرات و جسارت او را برای نقاشی بالا برده و هم نتیجه کارهایش به او اعتمادبه نفس بیشتری بخشیده است. حالا دیگر موقع خواب او به نقاشی های بعدیش فکر خواهد کرد.
در مواجهه با آثار هنری، ذهن کودکان مثل ما بزرگسالان درگیر فهم معنی و مفهوم اثر نیست. آنها به درستی، به بازی رنگها و فرمها بیشتر توجه میکنند و دیدن تفاوتهایی که محتوای آثار با واقعیت دارد، برایشان بسیار جذابتر است. کودکان مرزی برای هنر نمیشناسند و دیدن بیپروایی و رهایی در آثار هنری آنها را بیشتر مشتاق تجربه و یاد گرفتن میکند. یکی از بهترین کارهایی که میتوانیم به عنوان والدین و مربیان برای افزایش دقت و لذت هنرمندانه در کودکان انجام دهیم؛ بردن آنها به موزهها و نمایشگاهها و گالریهای هنری است. در محیط هایی که گاهی الزاما مخصوص بزرگترها است؛ ولی دیدن آثار هنری شامل نقاشیها و مجسمه ها و اشیای ارزشمند باستانی برای کودک لذت و شعف بیمانندی دارد. البته مشروط به اینکه تجربه آزاد هنری در محیط خانواده برای کودک فراهم باشد و فقط نخواهیم مهارت دست کودک خود را افزایش دهیم.
در باب سبکهای آموزش و تجربه آزاد هنری که منجر به پرورش خلاقیت کودکان می شود؛ کتاب های بسیاری وجود دارد که هم در این سلسله یادداشت ها چند نمونه معرفی شده است و هم در آینده معرفی خواهد شد. مهم این است که امکان تجربه هنرمندانه آزاد را برای کودک خود فراهم کنیم.
ایگناتیچ، مردی است که پس از گذراندن دوره تبعید و زندانش در شوروی، میخواهد در یک منطقه دورافتاده به عنوان معلم ریاضی مشغول کار شود. در اداره آموزش و پرورش، همه با تعجب از درخواست عجیب او، به سرعت کارش را راه میاندازند و او را همراه با حکمش به منطقه ای در 184 کیلومتری مسکو اعزام میکنند. ایگناتیچ ابتدا فکر میکند به اندازه کافی از پایتخت و زندگی پر شر و شور آن دور نشده؛ اما او سخت در اشتباه است.
در روستایی که تنها ویژگی مدرن آن، بودن در مسیر خط آهن موروم و قازان است؛ زندگی سختیهای خودش را دارد. روستاییان همگی در معدن زغال سنگ مشغول به کارند و در خانههایی نمور و بیامکانات زندگی میکنند. درآمد آنها کفاف مخارج زندگ را نمیدهد و اکثرا کشاورزی محدود دارند یا از یکی دو حیوان نگهداری میکنند. سهمیه زغالشان هم در برابر سرمای کشنده و دیرپای روسیه دوامی ندارد. بنابراین بعد از کار، بیشتر هم و غم خود را برای دزدیدن زغال از انبار شرکتی صرف میکنند که برایش کار میکنند و زغالها را پنهان میکنند. چون اگر کسی حین دزدی دستگیر شود یا زغالهای دزدی در خانه و انبارش کشف شود؛ سرنوشت شوم تبعید و کار اجباری در انتظارش است. آنها برای مقابله با زمستان سخت و سهمناک روسیه دزدی میکنند و در این رقابت سخت هرکس فقط به فکر حفظ حداقل آذوقه و مخفیانه انبار کردن است.
در این میان ماتریونا که به تنهایی در خانهای مخروبه زندگی میکند و همسر و فرزندی ندارد و از سوی کارخانهای که سالها برایش کار کرده حقوق و مستمری دریافت نمیکند؛ بسیار مایه حیرت ایگناتیچ است. او با همه بیماری و رنجوری، از صبح تا غروب کار میکند؛ به همه با روی گشاده کمک میکند و برای رفع نیازهایشان از هیچ کاری رویگردان نیست. پولی هم از هیچ کس دریافت نمیکند. غرور و مهربانی ماتریونا باعث کنجکاوی و رقت قلب ایگناتیچ است. ایگناتیچ حالا مستاجر خانه مخروبه او شده است و مدام از خود میپرسد چرا این زن ساده تا این حد زحمت میکشد و چه سرنوشتی در انتظارش است؟ چه بر سر او آمده و چرا خانواده خودش و همسر درگذشتهاش کاری برای او نمیکنند؟
ماتریونا و خانه اش، همچون نمادی است از کشوری پهناور؛ که هر چه دارد به دیگران بخشیده است و تنها در انتظار قدرشناسی و درک فداکاری است. چیزی که فقط ایگناتیچ درک میکند؛ آن هم بسیار دیر. گویی تنها روح بخشنده و نگهدار همه در این زندگی نکبت بار و سرد در بیغولههای روسیه، ماتریونا است که از هیچ چیز خود برای شادی دیگران فرو نمیگذارد و بر سر حرص و نادانی دیگران، بیخود و بیجهت جانش را از دست میدهد.
حال که ماتریونا نیست؛ به راحتی می توان الوارهای خانه مخروبه اش را نیز برداشت. مویه و زاری کرد که او چقدر شریف و درستکار و مهربان بود و با خیال راحت بر تکه زمینی که خانه اش در آن قرار داشت کشاورزی کرد.
خانه ماتریونا، اثر کوتاه نویسنده بزرگ و معاصر روسیه، االکساندر سالژنیتسین است که در همه آثار خود، ظلم و زندگی در روسیه تحت حکومت کمونیسم را به تصویر میکشد . او سالهای بسیار در تبعید و زندان گذراند با این حال آنقدر عمر کرد تا فروپاشی این نظام منحط را به چشم خود دید؛ و روسیه و زندگی جدیدش را مشاهده کرد. در ادامه کتاب، متنهای کوتاهی با عنوان «خرده ریزها» درباره موضوعات مختلف است که تیزبینی. موشکافی ذهن و قلم سالژنیتسین را نشان میدهد. متن های کوتاهی درباره پدیدههای ساده زندگی که میتوان با نگاهی ژرف در آنها نگریست و رازهای پنهان آنها را دریافت.
برگرفته از سایت: نینی سایت